مرجانه ساتراپی، ليلا و خاطراتی از گذشته ...
امشب يه هديهی خيلی خوب و جالب گرفتم و الان به خاطرش کلی ذوق دارم! چيه اين هديه؟ کتاب پرسپوليس مرجانه ساتراپی. کميک استريپی که اين چندساله کلی سر و صدا بر پا کرد و شايد ميليونها نسخه ازش تو سراسر دنيا به فروش رسيد. تو ايران ولی متاسفانه هيچ خبری از اين کتاب نبود و نيست و آدم که میديد هر کی اون رو خونده؛ عاشقش شده؛ کلی کنجکاو میشد که ببينه چيه اين کتابه!
کتاب رو ليلا از فرانسه برام آورده. ليلا دختر همسايهمونه. يه همسايهی خيلی قديمی که از موقعی که من يادم مياد؛ يعنی دو سه سالگی باهاشون همسايه بوديم و هنوز هم هستيم! البته يازده سال پيش که ما خونهمون رو عوض کرديم؛ يه مدتی دور از همديگه بوديم تا اينکه اونا هم بالاخره از دو سال پيش دوباره اومدن تو ساختمون ما و از نو همسايه شديم.
وقتی جنگ شد؛ پدر من و پدر ليلا هردوشون رفتن جبهه. پدر ليلا متاسفانه شهيد شد و پدر من تا آخر جنگ تو جبهه موند و خدا رو شکر شانس آورد که سالم موند و زنده برگشت. من پدر ليلا رو درست يادم نمياد چون وقتی خيلی کوچيک بودم؛ يعنی همون سالهای اول جنگ شهيد شد.
مامان ليلا، ليلا و سه خواهر ديگهش رو خودش بهتنهايی بزرگ کرد و انصافا جوونيش رو گذاشت به پای چهار تا دخترش. ليلا بچهی دوم خونواده بود و دو سال از من بزرگتر. اين چهارتا خواهر يهجورايی يکی از يکی باهوشترن و همهشون به معنای واقعی کلمه آدم حسابی هستن. هر چهارتا شون توی دانشگاههای شريف، تهران و پلیتکنيک درس خوندن ( دو تاشون دکترا گرفتن و دو تاشون هم فعلا! فوقليسانسن.) و نکتهای که خيلی جالبه دربارهشون اينه که با اينکه میتونستن از سهميهی شاهد برای ورود به دانشگاه استفاده کنن؛ ولی اونقدر عزت نفس، هوش و اعتمادبهنفس داشتن که هيچکدومشون از اين سهميه استفاده نکردن و خودشون با تلاش خودشون تو دانشگاه قبول شدن.
ليلا دورهی دبيرستان میرفت فرزانگان ( تيزهوشان دخترونه) و يادمه خدای رياضيات بود. منم که خودم از اون اول عشق رياضی بودم و به همين خاطر کلی بهش احترام میذاشتم و ازش مثلا کتابهای رياضی اينها میگرفتم میخوندم همهش و کلا رابطهی خيلی خوبی داشتم باهاش.
توی کنکور رتبهی ليلا شد ۴۳ و رفت برق شريف. ليسانسش رو توی شريف گرفت اما چون به قول خودش با خرخونی بچههای شريف حال نکرده بود! برای فوق اومد پلیتکنيک و همدانشگاهی من شد که اون موقع داشتم تازه آخرای دورهی ليسانسم رو میگذروندم.
بعد از اين هم که فوقش رو تو اميرکبير گرفت؛ بورسيهی يکی از دانشگاههای فرانسه شد و دکتراش رو هم دوسال پيش از فرانسه گرفت. همون جا هم با يکی از همدانشکدهایهاش که يه پسر فرانسوی بود ازدواج کرد و کلا تو فرانسه موندنی شده ديگه.
توی اين مدتی که ليلا فرانسه بود؛ کمابيش با هم در ارتباط بوديم. هميشه پیگير وضعيت ايران بود و کلی جوش میزد که آی چرا ال شد، چرا دانشجوها فلان، چرا خاتمی بيسار و خلاصه سرش درد میکرد برای اين جور بحثها! سر انتخابات هم يادمه زنگ زده بود به مامانش اينها که تو رو خدا حتما بريد به معين رای بدين و دور دوم هم به قول خودش با اکراه و بیميلی تمام رفته بود سفارت به هاشمی رای داده بود.
امروز که ديدمش؛ ( هفتهی پيش اومد ايران ) میگفت از صبح نشسته پای تلويزيون مجلس رو مستقيم نگاه کرده و چه حرصی خورده. هم از دست راهيافتههای به مجلس و هم از دست وزرای محترم جناب آقای احمدینژاد عزيز و به خصوص از دست وزير ارشادش صفار هرندی. خيلی حالش گرفته بود و میگفت انتخاب احمدینژاد باعث شد ديد اونوریها ( اروپايیها ) نسبت به ايران خيلی عوض بشه.
امشب کلی ياد خاطرات گذشته افتاديم. يادش بهخير ... کتاب پرسپوليس رو که بهم داد کلی حال کردم. يهچيزايی تو مايههای شبه سورپريز! جدی خيلی دوست داشتم اين کتابه رو پيدا کنم. فقط يه مشکل کوچيک وجود داره که کتابه به زبان فرانسه است و منم با اين فرانسهی تعطيلم که يه سالی هم هست کامل ولش کردم؛ بايد مث اين منگلها تو هر خطش يه بار ديکسيونر باز کنم.
ولی با اين حال میارزه خداييش! دستت درد نکنه ليلا جان!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر