چند شعر از اهالی اين ديار ...
از وبلاگ میخوام خودم باشم:
(۱)
سبزی نمیخواهم
از تکانهای مداوم دستهای باد خستهام
پاييز میخواهم و
سقوط
يک ته کفش
خرد شدن
و
خش ...
(۲)
نقشهی جغرافيا
يعنی
هزارها تکهی سبز و آبی و قهوهای
فاصلهی قايق من
تا جزيرهی تو
(۳)
روزها قفس میفروشم
شبها میخوابم، با خيال آزادی
سر سال
كفاره میدهم
به جرم رياكاری
از وبلاگ شکر تلخ:
(۱)
هر دو عريان
باحفظ فاصله
هر دو مست
با حفظ فاصله
در هم گره میخورند
میغلتند
میرقصند
با حفظ فاصله
نزديكم به تو
خيالت راحت
با حفظ فاصله
(۲)
برای کلاغها حتما تعریف کن
وقتی
بیرحمانه تصرفم میکنی
در طول خیابان
حافظان صمیمی خاطرات
و کوچهها و خانههایی که فقط یک بار مرا دیدهاند
پشت یک چراغ قرمز
من هنوز در تصرف تو هستم
و دانههای وهمی باران را مینوشم
شهر چهقدر کوچک است
به اندازهی دو صندلی کنار هم
وقتی کنار تو هستم
از وبلاگ کوتاه نوشتههای من:
(۱)
گوسفند
بیخبر
چشم در چشمان قصاب دوخته بود ...
چشم در چشمان قصاب
هنوز
سر ِ بريدهاش
(۲)
گلهای باغچه
به گلهای پرده مینگرند
که هيچگاه نمیپژمرند
گلهای پرده
به گلهای باغچه مینگرند
که زندهاند
پینوشت:
همين الان فهميدم که نويسندهی وبلاگ کوتاه نوشتههای من، يک دختر خانم دوازده ساله است! من که به شدت تعجب کردم! آفرين به اين دختر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر