جمعه، آبان ۱۳، ۱۳۸۴

اين نوشته‌ی مريم‌گلی رو که خوندم؛ فهميدم در يه سری زمينه‌ها خيلی آدم خوش شانسی هستم من. خيلی وقت‌ها شده وقتی از يه جايی برمی‌گردم که سوار ماشينم بشم؛ می‌بينم که اهه، درش بازه! علتش هم اينه که دزدگير من حتی با يه اشاره‌ی کوچيک فعال می‌شه و در ماشين رو باز می‌کنه و مثلا کافيه دزدگير تو جيبت باشه و يه دفعه تو خم شی تا در ماشينت از اون لحظه تا موقعی که تو می‌ری سراغش باز بمونه!

امروز که ديگه البته شاه‌کار زدم. چون خيلی کلاسم دير شده بود؛ تا ماشين رو پارک کردم، بدو بدو دويدم طرف کلاس. پنج ــ شيش ساعت بعد که برگشتم دم ماشين، ديدم نه تنها در ماشين رو باز گذاشته بودم؛ بلکه پنجره‌ی جلو سمت راست رو هم کلاً يادم رفته بوده بدم بالا.

از اون‌جايی که من آدم تنبلی هستم و بيشتر مواقع حوصله‌م نمی‌گيره پنل ضبط رو بردارم و از طرف ديگه هميشه تو داشبرد و صندوق عقب ماشينم يه چيزايی برای بردن وجود داره؛ بايد فرض رو بر اين بذارم که يه جورايی خيلی آدم خوش‌شانسی هستم که تا حالا دزد بهم نزده.

پی‌نوشت:
حدود يه سال پيش که ای‌ميلم هک شد؛ با خودم فکر می‌کردم آخه واسه چی بايد يه نفر بخواد اين کارو بکنه. چند ماه پيش، وقتی علتش رو فهميدم که يه بنده‌خدايی می‌خواسته نامه‌های خصوصی من رو بخونه و کلی به خودش زحمت داده که منو هک کنه و آخر سر هم چيز دندون‌گيری نصيبش نشده؛ يه حس دوگانه‌ای بهم دست داد. از يه طرف دچار يه حس خيلی بد، ناراحت کننده و مشمئز کننده‌ای شدم که چرا يه نفر به خودش اجازه داده که بدون اجازه وارد حريم خصوصی من بشه و از يه طرف ديگه جداً دلم سوخت برای اون آدم.

ديشب، باز يه ماجرايی پيش اومد که حس کردم يکی حد و جای‌گاه خودش رو فراموش کرده و با اين که يه موضوعی رو از قبلاً از من پرسيده بود و من بهش توضيح داده بودم؛ باز می‌خواد از يه روش خيلی کثيف، يه چيزايی درباره‌ی زندگی خصوصی من بدونه که شايد من نخوام کسی بدونه. چون خيلی ناراحت شدم از اين کار، متاسفانه مجبور شدم با بدجنسی يه واکنشی نشون بودم که طرف رو قشنگ سر جای خودش بشونه تا ديگه به فکر اين کارها نيفته.

امروز اما همه‌ش درگير اين بودم که آيا کار درستی کردم يا اين که بهتر بود اصلا به روی خودم نمی‌آوردم. به‌نظرم اين‌جور فضولی‌ها و جاسوسی ها توی زندگی شخصی ديگران، کار آدم‌های حقيره و عکس‌العمل نشون دادن به رفتارهای چنين آدم‌هايی فقط باعث می‌شه آدم سطح خودش رو تا سطح اون‌ها پايین بياره.

و يه چيز ديگه: آدم‌ها رو چه دير می‌شه شناخت و آدم‌ها چه‌قدر خاکستری هستن. آدمی که از يه نظر ممکنه بتونه کاملاً تحسين تو رو بر بيانگيزه؛ از طرف ديگه ممکنه به کاری تن بده که باورت نشه چه جوری حاضر شده به چنين ابتذال و حقارتی تن بده ... برای خودم متاسفم. کاش هیچ واکنشی نشون نمی‌دادم.

هیچ نظری موجود نیست: