جمعه، آذر ۱۸، ۱۳۸۴

يادداشت‌های يک روز تعطيل

باز جمعه شد و من خدا رو شکر يه وقتی پيدا کردم بيام اين‌جا و يه کم وبگردی کنم و چيز ميز بنويسم. اون‌قدر اتفاق‌ها تو اين دو هفته افتاده و چيز تو ذهنم هست که نمی‌دونم اول کدومشون رو بگم؛ ولی خُب شروع می‌کنيم ببينيم چی می‌شه ديگه:


دزدی چنين ميانه‌ی ميدانم آرزو نيست به خدا!

مثل اين‌که نوشته‌ی قبلی من درباره‌ی اين‌که درهای ماشينم خيلی موقع‌‌ها باز می‌مونه؛ باعث شده بود که صنف محترم دزدان، گرايش سرقت از اتوموبيل! شديداً بهشون بر بخوره و هفته‌ی گذشته بيان بزنن شيشه‌ی ماشينم رو بشکنن و پنل ضبط و کيف CD هام که توش حدود ۵۰ تا CD بود رو بدزدن!

من اصولاً تو اين جور موقع‌ها خيلی شاکی نمی‌شم و ريلکسم! شيشه رو انداختم و يه پنل ديگه هم خريدم؛ اما دلم برای CD ها سوخت که يه سری‌شون اُريژينال بود و از خارج از کشور خريده بودم و بعيد می‌دونم بتونم اين‌جا پيداشون کنم. خلاصه، شد ديگه. عيب نداره! فدای سرم!!!

مرغ سحر، ناله سرکن

من با اين‌که بيشتر آلبوم‌های شجريان رو دارم و گوش می‌دم؛ اما خودم رو اون‌جور شجريانی احساس نمی‌کنم! يعنی وقتی می‌بينم يه سری آدم رسماً عاشق شجريانن و يه جورايی زندگی می‌کنن باهاش، روم نمی‌شه بگم آقا منم شجريان!

سر کنسرت شجريان هم خُب نه وقت داشتم برم دنبال بليط و اين‌ها و نه اصلاً خيلی حق خودم می‌دونستم برم کنسرتش، وقتی می‌ديدم اين‌ همه آدم هستن که خيلی خيلی بيشتر از من شجريان رو دوست دارن.

اما به برکت يه سری از شاگردای بامرام امسال، بليط کنسرت گيرم اومد و رفتم. گزارش کنسرت رو خيلی‌ها تو وبلاگاشون دادن و من چيزی نمی‌گم،‌ فقط اون بداهه نوازی تار علی‌زاده که اول برنامه اجرا شد؛ بدجوری منو با خودش برد. ممنون از مهيار، کاوه و محمد که خيلی وقت و انرژی گذاشتن که برای منم بليط بگيرن. يادم باشه نفری بيست و پنج صدم پايان ترم بهتون ارفاق کنم!

دردسرهای يک دانشجوی دچار کم‌بود وقت!

هفته‌ی آينده بايد تو دانشگاه درباره‌ی مرغ دريايی به زبان انگليسی لکچر بدم! کار جالبيه اما دردسرهای خاص خودش هم داره. حالا تو اين هيری ويری و کم‌بود وقت، کلی وقت هم بايد برای لکچره بگذارم. خدا کنه به خير بگذره. اُه الان يادم اومد دو تا گزارش هم بايد برای درس گزارش‌نويسی و سه تا پلات نمايش‌نامه هم برای درس مبانی نمايش‌نامه‌نويسی بنويسم اين هفته. بدبخت شدم!

اندر مزايای آلودگی هوا

داشتم از دم دانشگاه پلی‌تکنيک رد می‌شدم؛ ديدم رو يه پوستر نوشته: « شانزدهم آذر امسال را به جلسه‌ی محاکمه‌ی احمدی‌نژاد تبديل می‌کنيم. » بعد توی خبرها خوندم که جناب آقای احمدی‌نژاد قصد ندارن روز ۱۶ آذر تشريف بيارن دانشگاه و پرسش و پاسخ با دانشجوها داشته باشن. البته خيلی هم بعيد نبود چون جناب احمدی‌نژاد معمولاً عادت دارن تو جمع‌هايی برن که همه ايشون رو ستايش کنن. به هر حال خدا رو شکر که هوا آلوده شد و کل مراسم ۱۶ آذز امسال ماليد.


تفاوط!

از وبلاگ ميرزاپيکوفسکی عزيز که خيلی دلم براش تنگ شده، مقايسه‌‌ی بين پيام‌های تسليت احمدی‌نژاد و خاتمی رو درمورد ماجرای سقوط هواپيما خوندم که به نظرم جالب اومد:

پيام احمدی نژاد:« این حادثه‌ی جان‌سوز را به محضر بقیه‌الله الاعظم ارواحنا له الفداء، رهبر معظم انقلاب حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، خانواده‌ی معظم جان‌باختگان، مردم عزیز و هم‌کاران آنان تسلیت می‌گویم ... »

پيام خاتمی: « من این مصیبت بزرگ را به ملت شریف ایران و جامعه‌ی خبری، فرهنگی و اطلاع‌رسانی کشور و به همه‌ی بازماندگان آن عزیزان تسلیت عرض می‌کنم ... »

فوقش می‌ميريم ديگه!

توی روزنامه ديدم يه آژانسی پرواز مستقيم گذاشته برای بغداد. دنبال يه کله‌خر می‌گردم که پايه باشه تو دی ماه که تعطيلات بين دو ترم مدارسه و من يه هفته آزادم، بريم بغداد. فکر کنم خيلی سفر هيجان‌انگيز و جالبی بشه. هستين؟

اين ديوانگی است ...

به ديوار يکی از اين مدرسه‌هايی که توشون درس می‌دم يه متن خيلی قشنگی هم‌راه با تصوير زده بودن که وقتی خوندمش با اين که خيلی ساده و شايد معمولی بود ولی خيلی به دلم نشست:

اين ديوانگی است ...
که از همه‌ی گل‌های رُز تنها به‌خاطر اين‌که خار يکی از آن‌ها در دستمان فرورفته، متنفر باشيم.
که همه‌ی روياهای خود را تنها به‌خاطر اين‌که يکی از آن‌ها به حقيقت نپيوسته است؛ رها کنيم ...

اين ديوانگی است ...
که اميد خود را از دست بدهيم به‌خاطر اين‌که در زندگی با شکستی مواجه شده‌ايم.
که از تلاش و کوشش دست بکشيم به‌خاطر اين‌که يکی از کارهايمان بی‌نتيجه مانده است ...

اين ديوانگی است ...
که همه‌ی دست‌هايی که به سوی ما دراز شده به‌خاطر اين‌که يکی از دوستانمان زابطه‌مان را زير پا گذاشته است؛ رد کنيم.
که هيچ عشقی را باور نکنيم؛ به‌خاطر اين‌که در يکی از آن‌ها به ما خيانت شده است ...

اين ديوانگی‌ است ...
که همه‌ی شانس‌های‌مان را از دست بدهيم؛ به‌خاطر اين‌که يک‌بار دچار ناکامی شده‌ايم ...

به ياد داشته باشيم که هميشه ...

شانس‌های ديگری هم هستند
دوستی‌های ديگری هم هستند
عشق‌های ديگری هم هستند

تنها بايد قوی باشيم؛ پر استقامت باشيم؛ صبر داشته باشيم و در انتظار روزی بهتر و شادتر از روزهای پيش بمانيم ...

يا مثلا J.F.K

من فکر می‌کنم مسئول اين برنامه‌ی سينما يک خيلی آدم باهوشيه. انتخاب فيلم‌هاش خيلی به نظر من هوش‌مندانه و دقيقه. ديشب فيلم خداحافظ لنين رو ديدين؟ بد فيلم ضد ايدئولوژيکی بود ها!

Desire knows no bounds




حالا که بحث فيلم شد، اگه تونستين فيلم Facing Windows رو ببينين. يه فيلم ايتاليايی که توی جشن‌واره‌های ونيز و تورنتو هم تحسين شده و پنج جايزه از جمله جايزه‌ی بهترين فيلم جشن‌واره‌ی داويد دی دوناتللو رو برده. فيلم قشنگی در مورد روابط انسانی و عشق. تم اصليش هم مثل فيلم‌های پل‌های مديسن‌کانتی، Lost in Translation و Unfaithful در مورد عشقيه که ممکنه بعد از ازدواج برای آدم پيش بياد و رفتار آدم تو اين جور موقعيت‌ها است. کارگردان فيلم اسمش هست Ferzan Ozpetek و تايمش هم ۱۰۶ دقيقه است.

دل‌تنگی‌های عصر جمعه

دلم برای خوندن يه رمان خوب ايرانی تنگ شده. کسی تو اين کارهای جديد، چيزی خونده که خوب باشه؟

بسه بسه بس!

اُه چه‌قدر نوشتم تو اين پست! اونايی که می‌گفتن چرا دير به دير می‌نويسی خيال‌شون راحت شد آيا؟ خداييش من خودم بد پايه‌ی نوشتنم؛ می‌بينين که! فقط اگه نميام تو هفته اين‌جا چيزی بنويسم؛ به‌خاطر اينه که شب‌ها اين‌قدر دير ميام خونه و خسته‌م که اصلا انرژی‌ای برای نوشتن برام باقی نمی‌مونه ...

هیچ نظری موجود نیست: