جمعه، بهمن ۲۰، ۱۳۹۱



خبر را می‌خوانیم و حالا دیگر خیلی برای‌مان مهم نیست و کسی دیگر واکنش چندانی هم نشان نمی‌دهد: «پنجشنبه شب هنگام خروج آقای احمدی نژاد از اقامتگاه مسئول دفتر حفاظت منافع ایران در قاهره که جشن پیروزی انقلاب ایران در آن برپاشده بود، جوانی که شعار می داد: «سرنگون باد ایران» و «[احمدی نژاد] باید برود.» تلاش کرد خود را به احمدی‌نژاد برساند و او را هدف حمله فیزیکی قرار دهد، اما محافظان مانع شدند. دو شب پیش‌تر هم هنگامی که محمود احمدی نژاد در حال خروج از مسجد حسین در قاهره بود، فردی سوری لنگه کفش خود را به سوی او پرتاب کرد.»

بازی روزگار گاهی بسیار جالب می‌شود. حرف‌های چند سال پیش احمدی‌نژاد درباره‌ی استقبال شیراک از خاتمی را که یادتان هست: «من چند سال قبل صحنه‌ای در تلويزيون ديدم؛ اين غصه اش در دل‌م ماند. که هنوز هم به طور کامل برطرف نشده است. ديدم مسئولی از ايران رفت در يک کشور اروپايی، ریيس آن کشور بالای پله ها ايستاد. مسئول ما را آن دور پياده کردند و آن نامرد يک قدم پايين نيامد؛ برای چه؟ برای اين‌که خرد کند. من آن شب در تلويزيون ديدم، خيلي غصه‌ام شد؛ خدا شاهد است، گفتم: «ای خدای بزرگ، يک شرايطی فراهم کن که اين مساله جبران شود.» گذشت، پارسال، همان آقا، که بالای پله ايستاده بود، به ما در اوج مسائل هسته‌ای و در اوج جنگ لبنان پيغام داد که ما راجع به لبنان می‌خواهيم با شما هم‌کاری کنيم. اين‌ها روش‌شان اين است، زمانی که نياز هم دارند، اول طرف مقابل را تحقير می‌کنند و نياز خودشان را به عنوان نياز طرف مقابل جا می‌اندازند. اين روش شيطانی است. پيغام دادند بياييد. اين بسيار خوب بود. يکی از مشاوران بنده مامور شد برود و صحبت کند ... اعلام که کردند، آن‌ها گفتند حالا ما می‌خواهيم به مسافرت و تفريحات برويم و تا بیست روز ديگر نيستيم. البته ما در دل‌مان گفتيم به جهنم که نيستيد، به‌تر. گفتيم بسيار خب شما به ما نياز داريد، ما که به شما نياز نداريم ... گذشت، چند روز بعد پيغام دادند که اين سه شنبه، آقا حاضر است که نفرتان را بفرستيد. من گفتم، بسيار خب، می‌آيد.گفتند بيايند و وقت تنظيم کردند و برنامه تنظيم شد. شب، مثلن ساعت يک، اين دوست ما می‌خواست پرواز کند. ساعت ده زنگ زدم، گفتم آقای وزير خارجه، بگوييد نمی‌آيد. وزير خارجه گفت آخر نمی‌شود، آخر ... گفتم نه‌خير. بگو نمی‌آيد. بگوييد ریيس‌جمهور او را احضار کرده است و فردا با او کار دارد و نمی‌تواند بيايد. افتاد عقب. گذشت ... چهار، پنج روز بعد دوباره زنگ زدند و گفتند ما سه شنبه بعد را برای اين ديدار تنظيم کرده‌ايم. گفتم بسيار خب، بگوييد قبول. دوباره شب سه شنبه که قرار بود برود، گفتم بگوييد کار پيش آمده است؛ نمی‌آيد. سه بار اين تکرار شد. فهميدند، آمدند گفتند آقا تسليم. ببخشيد. آن آقا، برای استقبال از يک مشاور، شش تا از مشاوران‌ش را پايين پله‌ها فرستاد، خودش هم تا راه‌رو آمد که رسم نيست. رسم اين است که ریيس‌جمهور در اتاق‌ش می‌نشيند و می‌آيند ديدن‌ش. اما اين آقا خودش هم تا راه‌رو آمد.»

 البته صحبت‌های احمدی نژاد مبنی بر اين‌که ریيس‌جمهور فرانسه هنگام آن ديدار بالای پله‌ها ايستاد و به استقبال ریيس‌جمهور ايران نرفت، در حالی صورت گرفت که عکس‌های موجود از آن ديدار، نشان دهنده‌ی استقبال گرم شيراک از خاتمی بود و او را در حالی که پايين پله‌ها کنار خاتمی ايستاده بود، نشان می‌داد.

دیگر ماجرای رسوایی‌های احمدی‌نژاد در سفرهای خارج از کشور عادی شده است. بعد از ماجرای چند سال قبل ایتالیا، و داستان سفر برزیل، حالا فقط در یک سفر دو بار به او حمله می‌شود. و البته هیچ اشکالی هم ندارد، الان در عوض در همه‌ی عرصه‌ها در دنیا عزت و منزلت داریم و روزبه‌روز هم ارج و قرب‌مان بالاتر می‌رود.

بی‌ربط: برای سه روز با چند نفر از بچه‌ها داریم می‌رویم کردستان عراق! 

۱ نظر:

nahid گفت...

به نظرم انقدر این آدم مهره‌ی سوخته است انقدر حقیر و انقدر کوچک است که مقایسه آلوده کردن مقام کسی مثل خاتمی‌ست. به نظر من پرداختن به این موضوع چیزی جز آشفتگی برای خود ِ من و مایی که راجع بهش فکر می‌کنیم و می‌نویسیم ندارد. تنفر بی‌اندازه از مردی که خودش می‌داند به زودی در چاهک نظام فرو خواهد رفت نباید مانع از دیدن رذالت بقیه آدم‌هایی باشد که احمدی‌نژاد در عین نادانی دارد با خودش می‌کشد پایین. دقت‌تان و مقایسه‌تان در عین اینکه دقت‌تان را می‌رساند اما بیشتر حاکی از حب و بغض عمیق است. خلاصه اینکه به نظر من پرداختن به این موضوع که میان گیس و گیس کشی لاریجانی و احمدی‌نژاد باید موضوعاتی را موشکافانه بررسی کرد و به روشنگری پرداخت. مثلن آنجا که لاریجانی می‌گوید بنده خبر دارم که مرتضوی مدت‌ها در پی ملاقات با فاضل بوده. این نکته که خودش را لود داده که در جریان اینها بوده یا مسائل امثالهم

پایدار باشید