سه‌شنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۹۳

پایان «عصرجدید»

اولین نوشته‌ی وبلاگی‌ام مال جون دو هزار و دو است. دارد می‌شود سیزده سال. ترسناک است. سیزده سال از آن سال‌ها گذشته، به همین سادگی. دهه‌ی سوم زندگی هم به زودی تمام می‌شود و پیش‌شماره‌‌ام می‌شود چهار. چه دوره‌ای بود آن دوره، چه روزگاری، چه سال‌هایی.

آن موقع احمدی‌نژاد را کجا می‌شناختیم، سال‌های خاتمی بود و هر نه روز یک بحران. سال تیرخوردن حجاریان و جمع‌شدن جلوی بیمارستان. جالب بود که برای کیهان هم حجاریان شده بود سعید و مثل همیشه کار کار اسرائیلی‌ها. سال‌های صبح امروز، نشاط خرداد، مجله فیلم جمع کردن، پیام امروز، ایستادن توی صف‌های جشنواره، وقتی که مهرجویی هنوز مهرجویی بود و برای لیلای‌ش می‌توانستی چهارده ساعت توی سرما بایستی. سال‌هایی که «آزادی» سوخت. سال‌هایی که سینمای روشن‌فکری‌مان «عصرجدید» بود.

سال‌هایی که پیغام دقیق می‌رسید: «خفه می‌کنیم». سال‌هایی که وقتی عصر کارمان یا دانشگاه‌مان تمام می‌شد، برمی‌گشتیم خانه و می‌نشستیم پای وبلاگ‌. نه فیس‌بوکی بود، نه گودری و نه اینستاگرامی. لینک‌های بغل را چک می‌کردیم که نکند کسی چیز جدیدی نوشته باشد. بعد که بلاگ‌رولینگ آمد چه ذوقی کردیم. سال‌هایی که خورشید خانم، زن‌نوشت،سی و پنج درجه، سایه، خوابگرد، کاپیتان هادوک، گل‌خانه، پیاده‌رو، نیلگون، پیاده‌رو، امشاسپندان، صفحه‌ی سیزده، منصفانه و ... برای‌مان اسم بود و آدم‌های پشت‌شان را نمی‌شناختیم. سال‌هایی که وقتی یکی از وبلاگ‌های معروف لینک وبلاگ ما را می‌گذاشت توی لینک‌دانی‌اش، از خوش‌حالی تا صبح خواب‌مان نمی‌برد. سال‌هایی که حسین درخشان هودر بود و راه‌نمای چه‌طور وبلاگ درست کنیم می‌نوشت.

حالا عصر پردیس‌های سینمایی است و گروه‌های وایبری. عصرجدید شده یک سینمای مهجور وسط شهر و خودش نمی‌داند چه‌ حجمی از خاطره را آرام آرام دارد با خودش دفن می‌کند. حالا هر چه می‌خواهیم بگوییم را باید در صد و چهل کاراکتر خلاصه کنیم. آدم‌های زمانه حوصله‌ی طولانی‌ترش را ندارند و ما حاج کاظم‌های وبلاگ‌نویس دوره‌مان انگار گذشته. درست که هنوز کتاب می‌خوانیم، فیلم می‌بینیم، عاشق می‌شویم، پای‌ش بیفتد یک پارچه‌ی سبز بسته به دست توی خیابان‌ها می‌آییم، از دیدن عکسی در نیمه‌شبی به شوق می‌آییم، آخرین اخبار مذاکرات را پی‌گیر می‌شویم، به جای توی صف ایستادن، از روی تیوال بلیت می‌خریم و تیاتر می‌رویم اما یک چیزمان کم است.  چیزی که همه‌مان خوب می‌دانیم.

۲ نظر:

fortaravat@gmail.com گفت...

جسارتا دهه ۴ زندگی داره تموم میشه:
۰-۱۰
۱۰-۲۰
۲۰-۳۰
۳۰-۴۰

Unknown گفت...

استاد من تازه وبلاگ شما رو پیدا کردم و چه جالب که من اولین بار دارم نوشته های شما رو بعد از گذشت 13 سال از وبلاگ نویسی تون می خونم ! عصرجدید