ديشب حالم اصلا خوب نبود ولي الان خيلي بهترم. به هر حال بعضي وقت ها اين جوري مي شه آدم ديگه ... شما زياد جدي نگيرين. صبح كه شد پشيمون شدم چرا اين چيزا رو اصلا نوشتم ديشب. اومدم پاكش كنم، ديدم جماعت سحرخيز! ( هر كلمه لينك به يه نفره!) برام كامنت گذاشتن و ديگه بده پاك كردنشون. به قول سايه:
احتمالا دوباره داريم دوره اي دپ مي زنيم. حالا نوبت تو شده دوباره. ببين کاريش نمي شه کرد. همينه که بهش مي گيم زندگي ديگه. کم کم ياد مي گيريم که يه سري چيزها رو قبول کنيم. با يه سري آدم ها کنار يبايم. از يه سري آرمان ها کوتاه بيايم...وگرنه همه چيز خيلي سخت ميشه.
اما راجع به جواب مسابقه، بعضي دوستان گفتن كه ما حدس زديم زنه چي مي گه ولي رومون نمي شه بگيم. بايد به اين دوستان تبريك بگم كه فكرشون كاملا درست بوده و جواب صحيح همونه! ( قابل توجه ايشون كه مي گه معمولا خانوما رك نمي گن!) ايشون هم كه مي بينين جواب نزديك داده، خواسته تجاهل العارف كنه مثلا. چون كه بنده جواب رو قبلا پاي تلفن بهشون گفته بودم! به هر حال گمونم ديگه اگه يه خورده عقل تون رو كار انداخته باشين، فهميدين خانومه چي گفته. نمايش نامه ي فوق العاده جالبيه به اسم جاني و ولما كه به موضوع رابطه ي جنسي و مشكلات مربوط به اين قضيه كه بين يه زن و شوهرها پيش مياد، خيلي عميق و قشنگ پرداخته. موضوعي كه تو ايران متاسفانه هنوز تابو محسوب مي شه و آدم هر چه قدر هم مثلا روشن فكر به حساب بياد، خيلي راحت نيست هنوز راجع به اين مسائل بي پرده صحبت كنه ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر