داشتم آرشيوم را نگاه می کردم، ديدم اولين پستی که از من باقی مانده مال پارسال همين موقع ها است :
مینويسم، چون نمیتوانم که ننويسم!
دلم تنگ شده. میخواهم دوباره بنويسم. میخواهم باز از همهی چيزهايی که دوست دارم و بعضی چيزهايی که دوست ندارم! بنويسم . حس عجيبی دارم برای نوشتن. وسوسهی غريبی دارم برای نوشتن ...
تاريخ دقيق شروع وبلاگ نويسيم را يادم نيست ولی احتمالا بر می گردد به اواسط خرداد پارسال، يعنی زمانی که يکی از تئاترهايم به نام The Sure Thing اجرای عمومی داشت. اسم وبلاگم رو هم اول همين The Sure Thing گذاشتم و يادم می آيد که اولين مطلبم رو هم درباره ی تئاترم نوشتم که ايشون هم لطف کردن و به همون اولين مطلبم لينک دادن.
اما عمر اين وبلاگ نويسی اوليه زياد به درازا نکشيد و حدود يک ماه بعد وبلاگم را به دلايلی! ديليت کردم!!! و همان طوری که الان از آرشيوم پيدا است، شروع وبلاگ نويسی دوباره ی من با اسم يک پنجره برمی گردد به ششم شهريور سال گدشته.
هم چنين اواسط بهمن ماه سال گذشته از پرشين بلاگ که آن موقع ها بسيار کند شده بود و دير بالا می آمد به بلاگ اسپات اسباب کشی کردم و فعلا که اين جا هستم .
از زمانی که برای وبلاگم کنتور گذاشتم، یعنی از شهريور سال گذشته تا امروز، بنا بر آمار ايشون چيزی حدود 18000 بار روی وبلاگم کليک شده و حدود 9000 آی پی (نفر) مختلف از وبلاگم ديدن کرده اند. در طی اين مدت دوستان بسيار خوبی را اين جا پيدا کرده ام که هر کدام شان يک دنيا برايم ارزش دارند. دوستان خوبی که هر روز می خوانم شان.
و اما ... الان شايد دقيقا خودم هم ندانم چرا وبلاگ می نويسم، اما می دانم که اين جا و وبلاگ نوشتن رو دوست دارم. نوشتن برای من يک کرم هميشگی است و گمان نکنم روزی دست از سرم بردارد. کرمی که دوستش دارم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر