گفتن ندارد!
نه ... نمی توانم اين سنگ ها را نشنيده بگيرم
می ترسم که ديوار هم زبان درآورده باشد
شبيه اين دستی که از تاريکی
به هر جايی که بخواهد دراز ... نمی شود!
من اين حرف ها را نمی زنم ... گفتن ندارد!
گوشی که بسته می شود
فرياد را به دهانی که باز ... پس نمی دهد
کليدی ندارم!
جای چفت
روی اين لب ها می نشينم
می گذارم که خاموشی
دستی به سرم ... نمی کشم!
اين کوچه
بچه های تازه ای هميشه در آستين دارد
که آن بازی قديمی را ادامه ... نه ... نمی دهم!
مهرداد فلاح
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر