سه‌شنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۳

کتاب « کاش خوابم ببرد » که مجموعه‌ای از شعرهای لاله موسوی است، خيلی تصادفی به دستم رسيد و فکر کردم می‌شود آن‌را هم مثل بيشتر مجموعه شعرهايی که اين‌روزها چاپ می‌شود، برای چند لحظه‌ای ورق زد و بعد برای هميشه کنار گذاشت ... اما چند شعرش را که خواندم فهميدم نه! انگار می‌شود بعضی شعرهايش را خواند و لذت برد ...

قبلا يکی از شعرهاي اين مجموعه را همين‌جا گذاشته بودم و حالا چندتای ديگر:


کاش خوابم ببرد

باور کنيم
حرف آراممان نمی‌کند

وقتی که در پی کسی می‌گرديم،
يا گوشی تلفن را برمی‌داريم،
و حرکت دست‌هامان تندتر می‌شود
حرف آراممان نمی‌کند

مگر پيش از خواب
وقتی سخت بخنديم
و روز را فراموش کنيم
يا گريه کنيم
تا به خواب رويم


ابرهای قاصد

نه!
نيازی نيست پستچی را به دردسر بيندازيم
نيازی به رزرو بليط نيست
حتی به دستگاه عجيب تلفن

ابرها،
بوسه‌ها و حرف‌ها را جا‌به‌جا می‌کنند
کافی‌ست هريک
در جايی
کنار پنجره بنشينيم


شکرانه

ای کلمات مقدس!
اگر شما نبوديد
تا امروز
خرچنگی
تمساحی
خاک راهی
شده بودم

اما هنوز
به گوش‌هايم گوشواره می‌زنم
کنار پنجره می‌نشينم
و مردی در آغوشم
به خواب می‌رود


حفظ ظاهر

آب تنگ ماهی را عوض می‌کنم
گل‌های پژمرده را دور می‌ريزم
لبانم را رنگ می‌کنم
و همه چيز هميشه مرتب است
تا تو هيچ ندانی


شير قهوه

بی‌فايده است
حرف از شير
برای صبحانه
و ليمو برای نهار
مرد من قهوه‌ی تلخ را ترجيح می‌دهد
و طعم باران را در خيابان‌های پاييزی


آرزو

آرام ماندن
آرام مردن
معلق در چيزی
چنان‌که غرق تماشای پرواز کبوتری باشی
يا خيس باران شوی

آرام ماندن با نفس‌هايی عميق
و آرام مردن
بی آن‌که چين دامنت
خواب گل‌های قالی را آشفته کند.

هیچ نظری موجود نیست: