گوش بده رفیق، من نمیخوام بشینم برات تعریف کنم چه جور آدمی هستم. آدم خوبی هستم یا یه بیشرف به تمام معنا. آدم سالمیام یا یه مریض روانی. تو چه میدونی. من یه جوون پر شر و شور، خونگرم و باهوش بودم. گاهی عاشق میشدم، گاهی از یکی متنفر میشدم، برای خودم اصولی داشتم. اندازهی ده تا آدم کار میکردم و به همون اندازه امیدوار بودم ... مست میکردم، به هیجان میاومدم، دیونهوار کار میکردم ... چه کار دیگهای میتونستم بکنم؟
حالا زندگی داره با بیرحمی تمام ازم انتقام میگیره. از نفس افتادم. توی سی و پنج سالگی حالی دارم مثل حالت بعد از مستی. با کلهی منگ، با روح کرخت، خسته و شکسته. بدون ایمان، بدون عشق، بیهدف؛ مثل یه سایه میان دوستهام ول میگردم و نمیدونم کی هستم یا چرا زندگی میکنم یا چی میخوام ...
روبهروت آدمی وایساده که تو سی و پنج سالگی خسته شده، دیگه هیچ شور و شوقی نداره، هر کجا که میره فلاکت، ملال محض، ناخوشنودی و بیزاری از زندگی رو همراه خودش میبره. تباه شده، ناامیدانه تباه شده. از اینکه بیهوده دنبال چیزیه که میدونه اتفاق نمیافته خسته شده، از این تقلاها خسته شده ... وای چهقدر غرورم جریحهدار شده. از زور خشم احساس خفگی میکنم. شرمآوره.
ایوانف/ چخوف
حالا زندگی داره با بیرحمی تمام ازم انتقام میگیره. از نفس افتادم. توی سی و پنج سالگی حالی دارم مثل حالت بعد از مستی. با کلهی منگ، با روح کرخت، خسته و شکسته. بدون ایمان، بدون عشق، بیهدف؛ مثل یه سایه میان دوستهام ول میگردم و نمیدونم کی هستم یا چرا زندگی میکنم یا چی میخوام ...
روبهروت آدمی وایساده که تو سی و پنج سالگی خسته شده، دیگه هیچ شور و شوقی نداره، هر کجا که میره فلاکت، ملال محض، ناخوشنودی و بیزاری از زندگی رو همراه خودش میبره. تباه شده، ناامیدانه تباه شده. از اینکه بیهوده دنبال چیزیه که میدونه اتفاق نمیافته خسته شده، از این تقلاها خسته شده ... وای چهقدر غرورم جریحهدار شده. از زور خشم احساس خفگی میکنم. شرمآوره.
ایوانف/ چخوف
۲ نظر:
یک پنجررو نِگا!
کتاب داره.
پس اگه قبل از 35 سال به آدم یه همچین حسی دست بده دقیقن باید چی کار کنه؟!
ارسال یک نظر